خبرنگار پرس تی وی و سرباز اسرائیلی
دارنده اسکار جهانی کاریکاتور بر اثر سانحه اتومبیل درگذشت.
به گزارش ایلنا، شهرام رضایی، کارتونیست روز دوشنبه (۱۴ مرداد ماه) بر اثر یک سانحه و تصادف، در سن ۴۱ سالگی درگذشت. این حادثه زمانی رخ داد که ایشان از ماشین پیاده شدند تا وسیلهای را بردارند، ماشین دیگری با ایشان تصادف کرد که منجر به فوتش شد.
هادی مظفری (مدیرکل هنرهای تجسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی) در پی ضایعه ناگهانی در گذشت هنرمند کارتونیست؛ شهرام رضایی پیام تسلیتی برای بازماندگان آن مرحوم فرستاد.
مظفری در این پیام آورده است: از شنیدن خبر فوت ناگهانی هنرمند کارتونیست، شهرام رضایی بسیار متاثر شدم. جامعه هنری بار دیگر در غم از دست دادن یکی از هنرمندان مطرح این حوزه به سوگ نشست. این واقعه دردناک را خدمت اهالی فرهنگ و هنر و خانواده محترم ایشان تسلیت عرض می کنم و از درگاه خداوند متعال برای بازماندگان صبر مسالت دارم.
شهرام رضایی در دوره زندگی کوتاه خود، صدها جایزه داخلی و خارجی هنری در زمینه طراحی، نقاشی، کارتون دریافت نموده بود. از مهمترین جوایز وی میتوان به دریافت اسکار جهانی کاریکاتور در سال ۱۳۹۶ ،جایزه دوم جشنواره بینالمللی «آیدین دوغان» اشاره کرد. شهرام رضایی علاوه بر هنرمند، استاد دانشگاه و مدرس خوبی برای پرورش نسل هنری آینده این مرز و بوم بود.
نوازنده جهانی فلوت و پن فلوت برای سومین بار پیاپی ۲۲ و ۲۵ مرداد در تالار بزرگ وزارت کشور در تهران روی صحنه خواهد رفت.
لئو روخاس که در دو سال گذشته با ۱۰ سانس اجرا در تهران میزان حدود ۲۰ هزار مخاطب موسیقی در کشور بود، برای سومین بار قرار است در تالار وزارت کشور روی صحنه برود و در صورت اتمام بلیتهای این کنسرت تا روز برگزاری برنامه او توانسته حدود ۳۰ هزار مخاطب کنسرت را در ایران میزبانی کند.
اخبار چهره ها _ او پیش از سومین حضور متوالی خود در تهران درباره این تجربه و حضورش در سرزمین شعر و فرهنگ معتقد است: «پیش از اجرای کنسرت در ایران شناخت من از این کشور تنها مختص به فوتبالش بود. فوتبال ملی ایران را دنبال می کردم ولی کنسرتم باعث شد با آداب و فرهنگ این کشور بیشتر آشنا شوم و در این اجراها متوجه شدم مردم ایران مردمانی بسیار با احساس و خوش برخورد هستند.»
روخاس درباره اجرای مرداد امسال نیز معتقد است: «برای این اجرا باز هم قطعا با تفاوت های بسیار نسبت به کنسرت قبلی روی صحنه خواهم آمد و برنامه ریزی ویژه ای در این باره دارم. برخی آثار جدید را اجرا خواهم کرد و در این بین تمام تلاشم این است که بتوانم بار دیگر مخاطبان حاضر در سالن را غافلگیر کنم.»
او در اجرای قبلی خود در تهران و در حالی که به زبان انگلیسی سخن میگفت رو به حضار گفت: «درست است که هم اکنون در تهران هستم اما سفر من به تهران درست از زمانی آغاز شد که پیشنهاد اجرا در کشور شما به من داده شد. من از همان روز تهران بودم و به راستی خودم را در ایران احساس می کردم. به راستی که من امشب به آرزو و رویایم رسیدم.»
لئو روخاس متولد ۱۹۸۴ در اکوادور است. این موزیسین در فصل پنجم مسابقه استعدادیابی Das supertalent پیروز شد و بعد از آن به شهرت زیادی دست پیدا کرد و با آثارش در نقاط مختلف دنیا روی صحنه رفت.
محمود دولتآبادی زاده 10 مرداد 1319 در روستای دولتآباد سبزوار یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر ایران است. او از معدود نویسندههای ایرانی است که رمانهایش به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است. او که بی شک از تأثیرگذارترین نویسندههای حال حاضر ایرمحمود دولتآبادی زاده 10 مرداد 1319 در روستای دولتآباد سبزوار یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر ایران است. او از معدود نویسندههای ایرانی است که رمانهایش به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است. او که بی شک از تأثیرگذارترین نویسندههای حال حاضر ایران است، روز گذشته محمود دولتآبادی وارد هفتاد و نهمین سال زندگیاش شد.
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، اولین اثری که از محمود دولتآبادی منتشر شد «ته شب» بود. این داستان در سال 1341 در بولتن مجله (آناهیتا) متعلق به مصطفی اسکویی به همت سعید سلطانپور منتشر شد. او از نویسندگانی است که پیش از به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی همانند اکثر روشنفکران عصر خود بارها زندانی شده بود و سالهایی از زندگی خود را در بند گذرانده است اما پس از رهایی از زندان مطرحترین اثرش را با عنوان «کلیدر» نوشت.
اکثر آثار دولتآبادی درباره زندگی روستاییان خراسان است و او بیش از هر چیز در آثارش به درد و رنج مردم خراسان پرداخته است. کِلیدَر بلندترین و مطرحترین اثر این نویسنده، نام کوهی مابین شهرهای سبزوار، نیشابور و قوچان است. دولتآبادی رمان «کلیدر» را بر اساس داستان واقعی گلمحمد نوشتهاست. وقتی که سرانجام اربابان و حکومت با تیرباران گلمحمد به ماجراجوییها و یاغیگریهای این قهرمان مردمی سبزوار پایان دادند، دولتآبادی پسربچهای بود با پنج یا شش سال سن. دوران کودکی او آکنده بود از ذکر اشعار و داستانهایی که به مدح و مرثیهسرایی گلمحمد میپرداختند. توصیفات بسیاری از روستاها و مکانها در رمان «کلیدر» دقیقاند و بسیاری از شخصیتهای رمان بر اساس اشخاص واقعی ساخته شدهاند. اما نباید رمان کلیدر را زندگینامهٔ واقعی گلمحمد پنداشت؛ «کلیدر» پیش و بیش از آنکه یک زندگینامه باشد یک رمان است و نویسنده هرگاه که مناسب دیده خیال را با واقعیت پیوند زدهاست. یکی از مهمترین تغییرات داده شده، آوردن زمان داستان به چندین سال بعد است به نحوی که داستان در سال 1325 یعنی پس از پایان غائلهٔ آذربایجان آغاز میشود و در سال 1327 پس از تلاش نافرجام برای ترور محمدرضا پهلوی، پایان مییابد. از آنجایی که دولتآبادی قصد داشته حزب توده را در ماجرای داستان دخیل کند، این چارچوب زمانی را مناسبتر دیدهاست.
«کلیدر» که طولانیترین رمان تاریخ ادبیات ایران به حساب میآید، به سرعت محبوبیت یافت و حتی پیش از انتشار جلدهای پایانی سروصداهای زیادی در محافل آکادمیک و روشنفکری به راه انداخت. جلدهای اول تا ششم کلیدر در همان روزهای پرتلاطم انقلاب 1325 منتشر شد و با این وجود، خیلی خوب به فروش رفت. پیش از انتشار کامل دورهٔ ده جلدی کلیدر در سال 1363، بیست هزار نسخه از آن فروخته شد.
اما «کلیدر» تنها اثر درخشان محمود دولتآبادی نیست، او آثار دیگری چون «جای خالی سلوچ»، «سلوک»، «زوال کلنل» و «نون نوشتن» را نیز در رمانهای خود دارد که بین روشنفکران و اهالی ادبیات آثار مطرح و درخشانی به حساب میآیند و اکثر این آثار به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شدهاند.
«کلیدر» در همان روزهای ابتدایی واکنش روشنفکران و منتقدان بسیاری را به همراه داشت. احمد گلشیری به نقدر این اثر پرداخت و معتقد بود «کلیدر» سیر قهقرایی را در تاریخ تکامل رماننویسی مدرن فارسی پیموده است اما این گفته گلشیری با مخالفتهای بسیاری روبرو بود و از جمله افرادی که به دفاع از «کلیدر» پرداختند بهاءالدین خرمشاهی بود که بعدها طرفداری او از «کلیدر» به قدری بود که این رمان را از ممیزیهای وزارت فرهنگ و ارشاد نجات داد و بعدها به عنوان ناجی «کلیدر» شناخته شد.
بزرگ علوی که خود یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر کشور به حساب میآید معتقد بود که رمان «کلیدر» دچار اطناب است و جزئیاتی در آن وجود دارد که خستهکننده شده و میتواند این رمان را در یک جلد اطنابزدایی و بازنوشت کند، به گونهای که خود دولتآبادی نیز آن را بپسندد. از طرفی محمدعلی جمالزاده که خود از معدود نویسندگان ایرانی نامزد جایزه نوبل بوده با خواندن «کلیدر» آن را بهترین رمانی دانست که در تمام طول عمرش خوانده و تأکید کرد که محمود دولتآبادی قطعاً روزی «کلیدر» به زبانهای مختلف ترجمه خواهد شد و محمود دولتآبادی قطعاً جایزه نوبل را از آن خود خواهد کرد. نکته جالب توجه این است که زمانی که دولتآبادی به دعوت دانشگاه میشیگان به آمریکا رفته بود پیشنهاد یک بورس 9 ماهه با حقوق و مزایای بسیار چشمگیر به او شد و گفتند اگر بپذیرد و بماند، «کلیدر» به زبان انگلیسی ترجمه خواهد شد و چون نسخهٔ فارسی آن نامزد دریافت جایزه شده، ترجمهٔ انگلیسی بخت دریافت جایزهٔ نوبل ادبیات را افزایش خواهد داد؛ اما دولتآبادی نمیتوانست اقامت در آمریکا را بپذیرد. باید بازمیگشت به زندگیاش و به نوشتن ادامهٔ «روزگار سپریشدهٔ مردم سالخورده» آن کتاب فقط در ایران میشد نوشته شود. پس نتوانست خودش را برای اقامت قانع کند.
علیاشرف درویشیان که یکی از زبانشناسان مطرح ایرانی به حساب میآید محمود دولتآبادی را بنیانگذار ادبیات بومی میدانست. داریوش شایگان فیلسوف و نویسنده مطرح ایرانی نیز با تمجید از نویسنده «کلیدر» وی را هنرمندی راستین، حساس، پراضطراب و مجروح از درد درون دانست.
سیمین بهبهانی در یادداشتی به تحسین آثار محمود دولتآبادی پرداخت و نوشت: تردید نمیکنم که محمود دولتآبادی نویسندهای تواناست، نویسندهای است که سیلان اندیشهاش قلمش را به ستوه میآورد و تکاپوی قلمش مچ دستش را. قلمرو کار او روستاست و شخصیتهای او بیشتر روستاییاند. در این قلمروی محدود و معین، وسعت خیال او موجب حیرت است. در آثاری که از این نویسندهٔ پرکار پیشرو داریم، صدها شخصیت میبینیم که تقریباً همهٔ آنها مردم عادی هستند. سعی او بر این است که زندگی طاقت فرسای محرومترین طبقات جامعهٔ ایرانی یعنی همین روستاییان را تشریح کند. در رسیدن به این مقصود تاکنون موفقتر از او کسی را سراغ ندارم.
لیجا تروجانو (داور جایزه ادبی سوییس) در یک یادداشت محمود دولتآبادی را بزرگترین نویسنده حال حاضر ایران دانست.
نویسندگان بزرگی چون مهشید امیرشاهی، رضا براهنی و... به انتقادات تندی نسبت به «کلیدر» پرداختهاند که با وجود این مسأله، میتوان پرداختن به این رمان توسط این اشخاص را از نشانههای اهمیت بالای «کلیدر» در تاریخ ادبیات معاصر ایران دانست.
محمود دولتآبادی زندگی پر فراز و نشیبی داشته که خود میتواند دستمایه یک رمان باشد، او همیشه در عرصه سیاست فردی فعال بوده، پیش از انقلاب بارها به دلایل سیاسی دستگیر شد و پس از انقلاب نیز به اظهارنظرهای سیاسی بسیاری پرداخت. او در سینما نیز فعالیت پر رنگی داشته و حتی مدعی این است که برخی آثار سینمایی از جمله «گوزنها» به کارگردانی مسعود کیمیایی با اقتباس از آثار او نوشته شده است، دولتآبادی «گوزنها» را اقتباسی از یک نمایشنامهاش میداند که بدون اجازه از وی ساخته شده است. دولتآبادی همچنین داستان «آوسنه باباسبحان» را به مسعود کیمیایی فروخت و او فیلم «خاک» را بر اساس آن ساخت، سپس دولتآبادی نقدی بر فیلم «خاک» با عنوان «بابا سبحان در خاک» نوشت، دولتآبادی مدعی است که کیمیایی به داستان وفادار نبودهاست.
از آنجا که محمود دولتآبادی در خراسان زیسته و با فرهنگ و زندگی آنجا آشناست قطعاً بهترین گزینه برای نوشتن فیلمنامه «سربداران» خود او بوده اما پیش از انقلاب تأکید حکومت بر این بود که او فیلمنامه را ننویسد و حتی پس از انقلاب اسلامی نیز این شرایط فراهم نشد. بارها زمزمه ساخت «سربداران» به قلم محمود دولتآبادی به گوش میرسید اما در نهایت این اتفاق رخ نداد و دولتآبادی که پیش از این طرح فصل اول سریال «سربداران» را نوشته بود آن را در «کتاب جمعه» احمد شاملو منتشر کرد.
فیلمنامه فیلم سینمایی «اتوبوس» به کارگردانی یدالله صمدی به گفته دولتآبادی توسط وی نوشته شده اما از آنجا که تلویزیون با عنوان کردن نام دولتآبادی مشکل داشته، داریوش فرهنگ به عنوان نویسنده این اثر مطرح شده است و بسیاری از سینماگران کشور نیز این مسأله را تأیید میکنند.
دولتآبادی هنگام اکران فیلم سینمایی «مادیان» مدعی شد که علی ژکان این فیلمنامه را بدون عنوان کردن نام او از رمان «جای خالی سلوچ» اقتباس کرده است که علی ژکان نیز پس از شکایت دولتآبادی به این مسأله اعتراف کرد. دولتآبادی حتی برای ناصر تقوایی و داریوش مهرجویی فیلمنامههایی نوشته است که هیچکدام تا امروز ساخته نشده است.
محمود دولتآبادی را میتوان از پرافتخارترین نویسندههای حال حاضر ایران دانست، او جوایز بسیاری از آن خود کرده است که از جمله آنها میتوان به جایزهٔ «یان میخالسکی» برای رمان «زوال کلنل» در سال ۲۰۱۳ میلادی، «جایزهٔ بیست سال ادبیات داستانی انقلاب اسلامی» در سال ۱۳۷۷، «جایزهٔ ادبی یلدا» برای یک عمر فعّالیت ادبی در سال ۱۳۸۱ و... اشاره کرد. دولتآبادی حتی نامزد دریافت جایزه «بوکر» برای رمان «زوال کلنل» شده است. در سال 2014 او نشان «شوالیه هنر و ادب» را از دولت فرانسه دریافت کرد.
حمیدرضا صدر منتقد سینما و پژوهشگر در تازهترین پست اینستاگرامی خود، یادداشتی را درباره رابین ویلیامز بازیگر فقید سینمای جهان و پنجمین سالی که از خودکشیاش میگذرد، منتشر کرده است که بدین شرح است: «از وداع رابین ویلیامز پنج سال گذشت... به این عکس دوران کودکی رابین ویلیامز خیره شده ام. پسری با نگاهی ساده و صمیمی در جامه ای آراسته که به دوربین چشم دوخته. چگونه می شود چنین پسری در بزرگسالی اش با آن همه محبوبیت و معروفیت زندگی اش را با دستان خودش پرپر کرده باشد؟
آن سادگی و صمیمیت با کلام شیرینی گره خوردند و از او مرد بزرگ حرفه نمایش ساختند. همه تصور می کردند او را می شناسند و مردی است که همان دور و برشان بسر می برد. در آثارش پزشک شد، معلم، جن، زن، پیتر پن... همه را به وجد می آورد. خنداند و امید داد، اما حالا که اگوست رسیده پنج سال از خودکشی اش سپری شده. گویی همین دیروز بود خبر حلق آویز کردنش در خانه اش همه را میخکوب کرد. مأموران اورژانس که رسیدند سه چهار ساعت از مرگش گذشته بود. در شصت و سه سالگی.
افسرده بود و دلمرده. بی نشان از رابین پر شر و شوری که می شناختیم. یک سالی با خودش کلنجار میرفت. همسرش نوشت بیماری زوال عقل مغز رابین را به گلوله بسته بود. دوستش گفت پارکینسون گرفته بود و یکی از پزشکانش برای توصیف وخامت حالش افزود شبیه این بود سلول های سرطانی یک به یک اعضای بدنش را به بند کشیده اند. رابین بهخواب نمی رفت، توهم زده بود، مبتلا به فراموشی، به زحمت قدم برمی داشت و روز و شب را گم کرده بود... هر که بود، دیگر رابین نبود.
خودش روزگاری گفته بود همیشه فکر می کردم بدترین چیز در زندگی این است تنها بمانید، ولی دریافتم بدترین چیز این است آدم های دور و برتان به شما احساس تنهایی القا کنند... و چه پایان طعنه آمیزی. رابین در تنهایی رفت و با وداع ناگهانی و تلخش به خیلی ها احساس تنهایی القا کرد. دوباره به عکس رابین پسر بچه نگاه می کنم، ولی عکس ها همیشه حقیقت را نمی گویند.»
جسد رابین ویلیامز در تاریخ ۱۱ اوت ۲۰۱۴ در خانهاش پیدا شد و پس از تحقیقات، مشخص شد که او خودش را حلق آویز کرده است، به گفته همسرش او در سال های پایانی عمرش از افسردگی شدید رنج میبرد و به پارکینسون مبتلا شده بود.
محمود دولت آبادی با وجود آنکه این روزها به عنوان یک چهره ادبی شناخته میشود، اما فعالیت هنری خود را از تئاتر آغاز کرد، او که متولد ۱۰ مرداد سال ۱۳۱۹ بود، در سال ۱۳۳۸ به تهران آمد و سال بعد در تئاتر پارس مشغول کار شد. از آغاز دهه چهل در کلاسهای نمایش آناهیتا شرکت کرد و به بازیگری تئاتر رو آورد و آرام آرام نوشتن را هم به صورت موازی آغاز کرد. او در دههٔ چهل در نمایشنامههایی از برتولت برشت و بهرام بیضایی و اکبر رادی نقش بازی کرد.
«کلیدر» معروفترین رمان دولتآبادی است که پس از آزادی از زندان در دهه ۵۰ نگارشش را آغاز کرد و نزدیک به ۱۵ سال برای این رمان زمان گذاشت. «جای خالی سلوچ»، «طریق بسمل شدن» و «کلنل» از جمله آثار معروف این هنرمند است.
او در فیلم کارگردانان معتبری چون عباس جوانمرد، بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی به ایفای نقش پرداخته است که فیلم «گاو» هم از این دست آثار است.
عجب هندسه ای دارد این تبعید
قانونی به مساحت همه ی دلتنگی ها...
قاعده اش در بی شرمی های روزگار ضرب می شود
و محیطش با خستگیهات جمع ...
رویاها با هزاران صفر برابر می شوند
و سایه های تاریک تکرار
مجذور عمری می شود شریف،
تهی از توان گردنکشی!
نقطه پرگار باختنی است با شکوه!
باختنی همسفر همه ی شعاع های دویدنت.
و تو با غرورت می مانی
تنها و شکسته
مانده در راه!
و فرسنگها دورتر از امروزت.
مجید غلامرضایی
چهاردهم اردیبهشت نود و هفت
روزنامه ایران – محسن بوالحسنی: نام اصلیاش حسین آهنیان مقدم بود و معروف شده بود به افشین مقدم، خوانندهای که با زمستان گل کرد و در اولین روز مردادی تابستان ۱۳۵۵ در یک سانحه تصادف در جاده شمال جان خود را از دست داد.
مقدم که ۸ مهر سال ۱۳۲۴ به دنیا آمد نزد عطاالله خرم موسیقی آموخت و اولین آلبومش یعنی زمستان به سرعت گل کرد. سال ۱۳۵۴ ترانه زمستان در همین آلبوم آنچنان همه گیر شد که هنوز زمستانها از رادیو و تلویزیون پخش میشود و برعکس خوانندهاش عمری کوتاه نداشت.
«افشین» که یاد خودش را توسط ترانه «زمستون» با آهنگی از سیاوش قمیشی و تنظیم وارژانِ تکرار ناشدنی، جاودانه کرده بود، میرود طرف آسمان. حسین پناهی میگفت: «ما بدهکاریم به آنان که صمیمانه از ما پرسیدند: ببخشید امروز چندم مرداد است؟» «حسین» هم میدانست مرداد میرود. «فروغ» هم اینطور تمام شد. میگفت به آغاز فصل سرد ایمان بیاوریم و زمستان درگذشت.
سعید دبیری ترانهسرای زمستان افشین مقدم در گفتوگویی آخرین دیدار با این خواننده را این طور توصیف کرد: «قبل از سفر شمال، به استودیو بل آمد و اصرار داشت که آهنگ هجرت را ضبط کند. بعضی از دوستانش گفتند همان شب با آنها خداحافظی هم کرده بود. انگار به دلش افتاده بود.»
تورج شعبانخانی در گپی کوتاه با «ایران» از دوستی و خاطره قرار همکاریاش با افشین مقدم میگوید:
«ما با هم دوست بودیم و قرار بود یک کار مشترک هم با هم انجام بدهیم. در واقع من با اردلان سرافراز دوستی صمیمانه و نزدیکی داشتم و همیشه خانه اردلان بودم و بسیاری از هنرمندان آنجا رفت و آمد میکردند که یکی از این چهرههای جوان و مستعد افشین مقدم بود. خدابیامرز هر چقدر مستعد، با وقار و با محبت و دلسوز بود همانقدر هم بدشانس بود. من آن موقع که با او آشنا شدم هنوز زمستان را نشنیده بودم و وقتی شنیدم به معنی تمام و کمال مسحور صدا و لحن و رنگ حنجره این آدم شدم. متأسفانه زود او را از دست دادیم و من معتقدم اگر میماند واقعاً میتوانست یک سر و گردن از همه همدورهایهای خود بهتر باشد.
درست است که در کارهایی که از او شنیدیم بیشتر صدای گرم او به گوش میآید، اما افشین مقدم صدایی بسیار توانا داشت و در محفلهایی که دور هم بودیم و میخواندیم به وضوح میشد تواناییاش را دید و شنید. یک خاطره بامزه که همیشه از او در ذهن من میماند این است که دیدم یک روز پشت ماشینش یک کلاه مأموران راهنمایی رانندگی گذاشته بود. گفتم افشین قضیه از چه قرار است؟ گفت: این را گذاشتم که هر وقت خواستند جریمهام کنند سرم کنم! بسیار مهربان بود و با معرفت و با اینکه از ما کوچکتر بود طوری با ما قدم برمیداشت که انگار همسن یا حتی از ما بزرگتر است. گاهی حسرت میخورم که بچههایی که از میان ما رفتند یکی از یکی بهتر، گلتر و با استعدادتر بودند. با این حال او با زمستان همیشه در خاطره میماند.»
ترانه ماندگار زمستون با صدای زنده یاد افشین مقدم، ترانه سرا: سعید دبیری، آهنگساز: سیاوش قمیشی، تنظیم: واروژان